علی جون
علی جون

در سوگ مجتبی گلستانی

در سوگ مجتبی گلستانی

علی جون: «گاهی در خلوتم فکر می کنم که در پس پشت تصویر منِ مُرده، این دست بیرون آمده از خاک، این تقلای بی پایان، انگار چهره خسته مردی ناکام خوابیده است، چهره ای که شاید هیچ گاه به آرزوهایش نرسیده و رؤیاهایش را همیشه ناتمام زیسته!»


به گزارش علی جون به نقل از ایسنا، این ها قسمتی از نوشته مجتبی گلستانی است درباره پس از
مرگش؛ جوانی ۴۰ ساله، فلسفه خوانده و منتقد ادبی که کتاب هایی هم از خود به جا گذاشت و رفت. مرگ از او دور بود اما کرونا این چیزها را نمی فهمد.
دیگر نزدیک یک و نیم سال است که هر روز اخبار مرگ و میر را زیاد می شنویم و همچنان برخی مرگ ها باورناپذیرند. این دفعه مرگ چهره ای جوان و فعال در زمینه کتاب و نقد آن. در صفحه اش از کتاب هایی که خوانده و فیلم هایی که دیده می گفت. از برگزاری کارگاه هایش که پس از کرونا مجازی شده بودند، اطلاع می داد. گاه از معلولیت می گفت. از زندگی می گفت. خودرا اینگونه معرفی کرده بود: «در زندگی ام که عملاً با تجربه معلولیت گره خورده، یعنی اینکه منم و ویلچری که اتفاقاً همیشه پنچر است، خصوصاً از ایام (دشوار و پر از حیرت) نوجوانی، اصلی ترین پرسش مسئله هویت شخصی ام بود. غوطه ور شدنم در فلسفه نیز بی خود نبود. فلسفیدن بدون تجربه زخم ناممکن است. زندگی روزمره برای من هرچه بود، تجربه غیریتی محوناشدنی بود: از ساده ترین تجربه های شهری مثل قدم زدن (و البته برای من، چرخ زدن) که همراه بود با انواع چاله و دست انداز و مانع تا تجربه های شغلی و عاطفی که پیش فرض شان ناتوانی و ناکارآمدی و حتی اختگی تو بود.
آن «من کیستم؟» همگانی گاهی در خیال و فکر من با تلخی و سرگردانی تبدیل می شد به «آیا من هستم؟». نوجوان بودم و شکننده و هرچه تجربه می کردم، تجربه طرد شدن بود: از بازی و زمین بازی، خواسته یا ناخواسته، دانسته یا نادانسته، بیرونم می انداختند. باید چه کار می کردم؟ باید مقاومت می کردم.
اولین شیوه مقاومت، «کم نیاوردن» بود، باید وزنه های سنگینی را که همه برمی داشتند من هم بلند می کردم، باید از پله هایی که همه راحت بالا می رفتند به هر شکل بالا می رفتم، باید از موانع عبور می کردم: انگار باید شبیه دیگران می شدم. با آن سر پرشور نوجوان همه کار می کردم، کارهایی که حتی، فارغ از تجربه معلولیت، در توانم نبود و نتوانستن در انجام شان فقط به خاصیت های فردی ام بازمی گشت...»
مجتبی گلستانی همین طور در یکی از پست هایش درباره تصورش از خودش بعد از مرگ نوشته بود: تصورم از خودم، از آن منِ مُرده، هنگامی که دفنم کرده اند و رفته اند، تصویر یک «دست» است که از سنگ قبر بیرون آمده و لابه لای چند علف هرز و خودرو همچنان در جهان چیزی را جست وجو می کند: تصویر دستی که هنوز آرزوهایش را و امیدهایش را پیگیری می کند، دستی که انگار نمی خواهد به «نشدن» تن بدهد؛ نه در مقابل مرگ، که هنوز در مقابل فروپاشی رؤیاهایش تسلیم نمی گردد. و فریاد می زند: «می شود... می شود... می شود...» حتی خودم ستایشش می کنم. و واقعاً تصویر امیدوارانه ای است! و واقعاً تصویر امیدوارانه ای است؟
و البته خوب می دانم که چنین تصور و تصویری بسیار خام و احمقانه به نظر می آید. پیش فرضش امتداد یافتن زندگی است، شاید تا بی نهایت. مثل تصوری که آدم ها هنگام خودکشی دارند. و در مقایسه، شبیه رفتار آن کسی است که برای خودکشی روی ریل قطار دراز کشیده بود و با خودش یک تکه نان داشت که اگر قطار دیر رسید، گرسنه نماند! اما آن زمان که من نباشم، جهانی نیست، دستی نیست، درختی نیست، سنگی نیست، قبری نیست. وقتی من نباشم، آن گاه که من بمیرم، فقط نیستی هست، بی آن که من چیزی بفهمم و چیزی را احساس کنم؛ ادراکی در کار نیست، نه بیمی و نه امیدی، نه آرزویی و فراسویی و نه زمان و آینده. هیچ.
با این همه، من این تصویر و تصور را همیشه برای آدم هایی بازگو می کنم که از وسعت امیدواری من شکوه دارند و چه بسا از من و امیدم به تغییر، ولو کمترین و کوچک ترین تغییر، به ستوه آمده اند، برای یادآوریِ اینکه حتی آن منِ مُرده نیز دست از طلب نخواهد داشت تا کامش برآید، چه برسد به این منِ زنده که نفس می کشد، می اندیشد، آینده را می فهمد، همیشه ـ عامدانه نمی نویسم هنوز یا همچنان ـ به انسان باور دارد و از این دست حرف ها.
امروز این ها را می نویسم که به تصویر و تصور آن منِ مُرده چیزی اضافه کنم: گاهی در خلوتم فکر می کنم که در پس پشت تصویر منِ مُرده، این دست بیرون آمده از خاک، این تقلای بی پایان، انگار چهره خسته مردی ناکام خوابیده است، چهره ای که شاید هیچ گاه به آرزوهایش نرسیده و رؤیاهایش را همیشه ناتمام زیسته! و واقعاً تصویر غم انگیزی است! و واقعاً تصویر غم انگیزی است؟
پس از کوچ ناباورانه مجتبی گلستانی، دوستانش و برخی از اهل قلم و ادبیات در سوگش نشسته و از او نوشته اند.
آن ها در متن هایی احساسی از خاطره های شان با مجتبی گلستانی گفته و در عین حال اغلب خشمگین نسبت به روند کند واکسیناسیون انتقاد کرده اند گاهی با این اشاره که گلستانی باتوجه به معلولیت جسمی در ناحیه هر دو پا جزء گروه های خاص محسوب می شده است.
خیلی ها در سوگ مجتبی گلستانی در صفحه های شخصی شان نوشته و یاد او را گرامی داشته اند؛ همچون رضا جولایی، محمد قاسم زاده، بلقیس سلیمانی، مهدی تدینی، اسدالله امرایی، حسن محمودی، مهدی یزدانی خرم، سلمان امین، شهرام اقبال زاده، محسن حکیم معانی، کیوان ارزاقی و علی اکبر حیدری.
تبسم غبیشی، نویسنده و همسر سابق مجتبی گلستانی نیز در پی درگذشت او نوشته است: روزهای اول جدایی مان زلزله آمد. هنوز روی تخت مشترک مان می خوابیدم. دراز کشیدم و فکر کردم که تا او سلانه برود و ویلچرش را بردارد و بکشاند تا آسانسور، دیر می شود. تلفن زدم که بگویم ویلچرش را رها کند و برود زیر میز ناهارخوری. پاسخ نداد؛ دو بار، سه بار، چند بار زنگ زدم و بعد به خودم گفتم «تمام شد».
پذیرش دانشگاهم را که گرفتم، دیدم روزی از آن سوی دنیا کسی بهش تلفن خواهدنمود و خبر خواهد داد که تمام کارهای جراحی پاهایش انجام شده، و او تنها باید بیاید.
کرونا که پخش گردید، می دانستم خواهد رفت. می دانستم حوصله نمی کند هنگام چرخاندن چرخ ویلچر دستکش هایی را که براش خریده بودم در دست کند، یا چرخ های ویلچر را هربار بشوید، یا شلوارش را پس از هر بار راه رفتن بر کف خیابان در لباسشویی بیندازد. قند خونش بالا بود و...
نگرانی برای او و آینده اش و آرزوهایش که روحش را عریان دیده بودم، قسمتی از زندگی من بود. می دانم که اگر پیش او می ماندم نمی مُرد، اما بطور قطع خودم می مردم. از میان تمام کسانی که ما را با هم می شناختند و خبر را شنیده بودند، تنها کسی که یاد من افتاد و حال من را پرسید امیرحسین یزدان بد بود. نام او را تا آخر عمر گوشه دلم نگه می دارم.
و ممنونم از هادی حسینی نژاد که پای سوگواری ام نشست.
می توانم مقصرهای این اتفاق و همه اتفاق های بد زندگی اش و زندگی مان را یکی یکی بشمارم و دشنام بدهم. اما مثل همیشه سکوت می کنم. هیچ منزلتی در سکوت و صبوری نیست، تنها تربیت اشتباهی است که از مادرم گرفته ام.

مجتبی گلستانی، رضا جولایی


منبع:

1400/04/29
12:20:52
5.0 / 5
828
تگهای خبر: فیلم , كتاب
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
X

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب سایت علی جون
لطفا شما هم نظر دهید
= ۳ بعلاوه ۵
علی جون - سرگرمی و طنز