عکاسی که ۸ سال جنگ را برای تاریخ قاب گرفت
به گزارش علی جون، عکاس دوران دفاع مقدس، که از نوجوانی با دوربین به جبهه ها رفت، روایتگر قاب هایی است که جنگ را برای تاریخ ماندگار کرد.
باشگاه خبرنگاران جوان - در بین هزاران قاب خاک خورده و فیلمهای نگاتیوی، تصاویری ثبت شده اند که فراتر از یک لحظه، حامل تاریخ، حماسه و دردند. تصاویری که جنگ را روایت نمی کنند، بلکه آنرا زندگی کرده اند. یکی از مردانی که این تصاویر را برای آیندگان جاودانه کرد، محمدباقر کریمی است؛ مردی از دیار کرمانشاه، از نسل عکاسانی که نه پشت لنز، بلکه وسط میدان جنگ بودند.
کریمی، متولد ۱۳۴۲، این روز ها ۶۱ ساله است. اما خاطراتش هنوز تازه اند، مثل تصاویری که از سنگر ها و رزمنده ها گرفته؛ تصاویری که با بوی باروت، اشک و ایثار آمیخته اند.
شروع راه؛ از پایگاه مسجد تا لنز دوربین سال ۱۳۵۹، نوجوانی ۱۷ ساله بودم که با دل پر از انگیزه و ایمان، وارد تشکیلات بسیج شدم. محل ثبت نامم، پایگاه مسجد زارع در محله مسیر نفت بود. پس از مدتی آموزش نظامی، مسیر زندگی ام به طرف هنر چرخید؛ چون پدرم عکاس بود و در کرمانشاه مغازه عکاسی داشت. من هم کم کم وارد عرصه هنر شدم.
سال ۱۳۶۰، به پادگان شهدا رفتم. آن جا درحال ساخت یک فیلم داستانی بودند. وقتی پرسیدند کسی هست که کار عکاسی بلد باشد، گفتم: من می دانم. این طور شد که کار عکاسی ام از همان جا آغاز شد؛ و دیگر دوربین از دستم نیفتاد...
جنگ، لنز، نگاتیو؛ روز هایی که عکس سند شد پس از آن، بطور رسمی وارد جبهه ها شدم؛ اما نه فقط بعنوان رزمنده، بلکه بعنوان «عکاس جنگ». در عملیات های مختلف، از لحظات قبل از حمله، از رزمنده ها در کنار یکدیگر، دو نفره، سه نفره، گروهی، در سنگر و روی خاکریز، عکس می گرفتم. آن روز ها همه چیز آنالوگ بود؛ خبری از دیجیتال نبود. عکس ها روی نگاتیو ثبت می شدند.
عکس ها را به کرمانشاه می آوردم، چاپ می کردم به اندازه ۹ در ۱۳ و به رزمنده ها می دادم. آنهائیکه زنده بودند، عکس هایشان را گرفتند. برای آنهائیکه شهید شده بودند، عکس ها را با احترام به خانواده هایشان می دادم تا باشد سندی از حضور و فداکاری.
نامه های یک طرفه و سجاده هایی در سنگر در کنار عکاسی، کار فرهنگی هم می کردیم. پاکت های نامه سفید با خود می بردیم که رزمنده ها نامه ای به خانواده بنویسند؛ اما، چون آدرس نباید نوشته می شد، به این نامه ها «یک طرفه» می گفتند. ما آدرس خانواده ها را می گرفتیم و نامه ها را به دست شان می رساندیم.
کتاب، سجاده، مهر، قرآن و دیگر اقلام فرهنگی هم همراه مان بود. می خواستیم جبهه فقط محل جنگ نباشد، محل معنویت هم باشد. ثبت لحظه ها، عکاسی، فیلم برداری... همه برای این بود که چیزی از آن دوران بماند، چیزی که به نسل های بعدی بگوید: «ما ایستادیم.»
حلبچه؛ قاب هایی از مرگ و مظلومیت یکی از تلخ ترین خاطراتم، ۲۷ اسفند ۱۳۶۶ در حلبچه بود. عملیات شب قبل انجام شده بود و ما به ارتفاعات رفتیم. گفتند پایین نروید، منطقه شیمیایی زده اند. اما رفتیم... صحنه ای که دیدیم، فراموش نشدنی بود.
مردم مثل مجسمه خشک شده روی زمین افتاده بودند. یکی از جا هایی که رفتیم، یک طویله بود. از کنارش که رد شدیم، دیدیم همه حیوانات، گاور و گوسفندان خشک شده اند. جایی دیگر، فضای زیرزمینی بود. زن و مرد، پدر و مادر، فرزندان... روی هم انباشته شده بودند. چهره هاشان از زندگی خالی شده بود.
ما را فرستادند که به کسانیکه هنوز زنده اند آمپول بزنیم. اما وقتی رسیدیم، کسی را زنده ندیدم، صحنه ای از مردم که در خیابان مجسمه شده بودند هیچگاه از ذهنم پاک نمی شود.
خرمشهر و یک ریش تراش دستی برای مقاومت در عملیات کربلای ۵، به خرمشهر رفتیم برای عکاسی. با دوستان ارشاد اسلامی بودیم. آپارت به همراه آورده بودند که برای بچه ها در سنگر ها فیلم پخش کنند.
پیش از عملیات گفتند: «برادران رزمنده، محاسن را با ماشین صفر بزنید.» وقتی علت را پرسیدیم، گفتند امکان دارد شیمیایی بزنند؛ ریش مانع چفت شدن ماسک می شود. یکی از دوستان ماشین ریش تراش دستی داشت. صندلی گذاشت و از بامداد تا غروب محاسن بچه ها را زد. دست هایش تاول زد...
خرمشهر، شهری که مغازه ها و خانه هایش خالی مانده بود، اما روحش زنده بود. روی برخی مغازه ها نوشته بودند: «رزمنده محترم، اگر از وسایل مغازه چیزی برمی داری، لطفاً یادداشت بگذار تا در حلال و حرام مشکلی نباشد.»
فضا عجیب بود؛ هم غم، هم افتخار، هم انسانیت.
سخن پایانی؛ جنگ چیز خوبی نیست، اما... جنگ، چیز خوبی نیست. اما مقاومت مردم، ایثار رزمندگان و فداکاری هایی که دیدیم، ستودنی است. در دوران دفاع مقدس، در حلبچه، در خرمشهر، در همه جا... ما ثابت کردیم که «می توانیم» و عکس ها، همان قاب هایی هستند که این «توانستن» را برای تاریخ ثبت کردند.
منبع: فارس
به اجمال، من هم کم کم وارد عرصه هنر شدم.
سال ۱۳۶۰، به پادگان شهدا رفتم. این طور شد که کار عکاسی ام از همان جا شروع شد؛ و دیگر دوربین از دستم نیفتاد...
جنگ، لنز، نگاتیو؛ روز هایی که عکس سند شد بعد از آن، به طور رسمی وارد جبهه ها شدم؛ اما نه فقط به عنوان رزمنده، بلکه به عنوان عکاس جنگ.
فضا عجیب بود؛ هم غم، هم افتخار، هم انسانیت.
سخن پایانی؛ جنگ چیز خوبی نیست، اما... جنگ، چیز خوبی نیست.
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب سایت علی جون